شناسهٔ خبر: 52970 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

گذری بر زندگی و آثار هاینریش بُل: نویسنده جنگ‌ستیزی که در برابر جهان آینه گرفت

هیچ نویسنده‌ای مانند هاینریش بُل با جمهوری فدرال آلمان در ستیز نبود. بُل که تمام زندگی‌اش تحت‌تاثیر جنگ و ویرانی قرار گرفت، نویسنده‌ای جنگ ستیز بود که با قدرت قلم، انتقادش را چه از کلیسای کاتولیک و چه از سیاسیون ناکارمد بیان کرده و در برابر ناعدالتی‌های جهان آینه گرفت. هدف بل از نوشتن تغییر جهان بود و او اعتقاد داشت: «من با نوشتن جهان را تغییر می‌دهم. همین که می‌نویسم، جهان تغییر می‌یابد.» در این گزارش نگاهی به زندگی و آثار این نویسنده صلح‌جو خواهیم داشت.

نویسنده جنگ‌ستیزی که در برابر جهان آینه گرفت

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ ترجمه مرسده حیدری: هاینریش بل، شخصیت ادبی سرشناسی است که ۲۱ دسامبر ۱۹۱۷ (۳۰ آذر ۱۲۹۶) در شهر کلن به دنیا آمد. پدرش، ویکتور بل، از یک خانواده نجار ثروتمند و اشرافی اهل شهر اسن بود. او به دنبال پیشرفت اقتصادی به کلن نقل مکان نمود و توانست سه خانه بسازد، اما پس از بازنشستگی در دوره رکود اقتصادی در سال ۱۹۲۹ میلادی دارایی‌هایش را از دست داد.

خانواده‌ی بل کاتولیک بودند و آموزش دینی او در خانه و مدرسه چنان بر او اثر گذاشت که ارزش‌های کاتولیکی بخش اساسی و جدایی‌ناپذیر آثار او شدند؛ به حدی که گاه به او لقب «نویسنده‌ کاتولیک» داده می‌شود ـ لقبی که وی از آن بیزار بود.

گرایش مذهبی بل بسیار آزادمنشانه بود. زمانی که وی در سنین چهارده تا هجده سالگی تصمیم گرفت دیگر به کلیسا نرود، در خانه کسی از این بابت او را مورد سرزنش قرار نداد. در ۱۹۳۳ میلادی، زمانی که نازی‌ها به قدرت رسیدند، بل در دبیرستان قیصر ویلهلم تحصیل می‌کرد که معلمانش دیدگاه‌های ضد فاشیستی داشتند. در سال ۱۹۳۸ میلادی، سوسیالیست‌های ملی، مدرسه را بستند و بل با اعتقادات انسانی خانواده و دوستان نزدیکش بار آمد. بدین ترتیب، هاینریش جوان در برابر تبلیغات فریبنده‌ نازی‌ها مسلح و مجهز بود. ایمان بل به او قدرتی درونی می‌داد که با هر نوع بی‌عدالتی به مبارزه برخیزد، حال عامل این بی‌عدالتی می‌خواست خود کلیسای کاتولیک باشد یا جامعه‌ فاشیستی دوره‌ هیتلر، و یا انحرافات و گمراهی‌های دموکراسی آلمان که وی آن را پس از جنگ جهانی دوم سخت به باد انتقاد گرفت.

در سال‌های آخر مدرسه، او همچنان به نوشتن ادامه می‌داد. بسیاری از متون نوشته شده در آن دوره، بعدها منتشر شد که یکی از آنها شعر «قدم زدن در امتداد رود راین» است، که در سال ۱۹۳۷ میلادی با لحنی انتقادی سروده شده:

خطاب به راین..
پنج دقیقه پیش از سر و صدای جهنم
هرج و مرجی دردناک
پشت خانه‌ها
صدها هزار نفر
که دیگر نمی‌دانند چه کار می‌کنند
تنها سکوت است
هیچ ستاره‌ای در آسمان نیست
شب دیگر، آبی تیره مخمل مانند نیست
 مانند حریره نازک سیاهیست
که برهمه چیز می‌ریزد
اما در اینجا صلح است
تنها پنج دقیقه پیش از جهنم
یکی از خدایان زمان ما
راننده ایست
به اینجا
و به غیر از این، سکوت...


در سال ۱۹۴۵ میلادی، بل با همسرش آنه ماری به شهر بمباران‌شده و ویران کلن بازگشت تا قلم به دست گیرد، یعنی یگانه کاری که از آغاز برای خود در نظر گرفته بود. نخستین کار او پس از جنگ، کار در کارگاه مُبل‌سازی پدرش بود که در آن زمان برادرش، آلوییس، آن را اداره می‌کرد. اگر چه چندی بعد کاری در اداره‌ آمار شهر کُلن به دست آورد، اما هم‌چنان مخارج خانواده بیشتر از حقوق معلمی همسرش تأمین می‌شد.

بل در کنار همسرش
 

انتشار نخستین داستان‌های کوتاه او در مجلات، تا ۱۹۴۷ میلادی میسر نشد. تا ۱۹۵۰ میلادی، بیش از شصت داستان از او در روزنامه‌ها و مجلات به چاپ رسیده بود، اما هنوز نامش بر سر زبان‌ها نیافتاده بود.

نخستین کتاب بل، رمان کوتاهی تحت عنوان «قطار به موقع رسید» نام دارد که در ۱۹۴۹ منتشر شد. اگرچه منتقدان کتاب را ستودند و حتی بل در ۱۹۵۱ میلادی نامزد دریافت جایزه‌ ادبی «گروه ۴۷» برای داستان کوتاه «گوسفند سیاه» شد و این بر شهرتش افزود، اما کتاب‌ها از نظر مالی برای او توفیقی نداشتند. از آن‌جا که بل نویسنده‌ای سودآور نبود و ناشرش نیز می‌خواست صرفاً به انتشار کتاب‌های علمی بپردازد، بل از قید قراردادهایش آزاد شد. او در میان مردم شهرت چندانی نداشت، اما در محافل ادبی از استعدادهای شناخته شده به حساب می‌آمد. در ۱۹۵۲ میلادی ناشر دیگری با او قرارداد بست و عمده‌ کارهای او را از آن به بعد، ناشر جدید منتشر ساخت.

ناشر جدید با تجربه‌تر بود و همین باعث شد رمان بعدی‌اش، هم از نظر مالی و هم از نظر ادبی، موفق باشد. رمان «و حتی یک کلمه هم نگفت» (۱۹۵۳) شهرت بل را تثبیت کرد و درآمدی کافی برایش ایجاد کرد. از این پس، با فواصلی منظم، رمان‌ها، داستان‌ها، مقاله‌ها، نمایش‌نامه‌ها و شعرهای بل منتشر شدند و افتخارات متعددی برای وی، یکی پس از دیگری، به ارمغان آوردند. مهم‌ترین این اتفاقات کسب جایزه‌ نوبل ادبیات در سال ۱۹۷۲ بود که رمان «سیمای زنی در میان جمع» باعث آن شد.

«سیمای زنی در میان جمع» که در فارسی به «عکس دسته‌جمعی با بانو» برگردانده شده، روایت یک زندگی ساده است. داستان از برهه میانسالی لنی آغاز می‌شود و به گذشته و آینده او سر می‌زند. مخاطب، همراه با راوی که مرد جوانی است ، به زوایای اتاق لنی سرک می‌کشد و عکس‌های قاب شده در اتاق او را می‌بیند تا ردپای بل را در این کتاب پیدا کند. عکس‌ها، بیشتر تصویر عزیزان لنی هستند که جنگ جهانی دوم، آن‌ها را از او گرفته است. بار دیگر، فقدان‌ها و ناکامی‌های پس از جنگ، دستمایه‌ای شده برای این نویسنده آلمانی تا هم از جامعه سرمایه‌داری مبتنی بر حرص و طمع  انتقاد کند و هم به نظام کمونیستی خرده بگیرد. درست به همین دلیل، این کتاب او با سانسور بسیار شدیدی در شوروی به چاپ رسید، اما هنگامی که آکادمی سوئد در سال ۱۹۷۲ جایزه نوبل ادبیات را به او اهدا کرد، این رمان را جامع آثار او معرفی کرد.

بل در این کتاب، باز هم از نژادپرستی که آرمان نازیسم آلمانی بود گلایه می‌کند. او مراسم انتخاب «آلمانی‌ترین دختر مدرسه» را در ایام کودکی لنی به تصویر می‌کشد تا نشان دهد، ملاک‌های برتری در جامعه آن زمان، نه اخلاق و انسانیت، بلکه نژاد و ملیت بود. همچنین، با اشاره به نفرت لنی از کلیسای کاتولیک، بار دیگر به ابتذال و تزویر این فرقه اشاره می‌کند.

در نهایت او در سال ۱۹۷۲ میلادی توانست به عنوان دومین آلمانی، پس از توماس مان، جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کند. وی هم‌چنین دکتری افتخاری از انگلستان و ایرلند و عنوان استاد افتخاری از ایالت راین وستفالی شمالی و شهروندی افتخاری شهر کلن را نیز کسب کرد. مجموعه‌ آثاری که از بل در طول سال‌ها انتشار یافت، مطابق هر معیاری که در نظر گرفته شود، عظیم است. 


بل در دو رمان نخستش جنگ را بررسی کرد. «قطار به موقع رسید» داستانی است که در سال ۱۹۴۳ میلادی می‌گذرد. ماجرای آن از یک ایستگاه راه‌آهن شهری آغاز می‌شود. سربازی به نام آندراس، در قطار به دنبال جا می‌گردد. قطار به جبهه‌ شرق می‌رود. سرباز نگران است، می‌ترسد و مدام فکر می‌کند: «به زودی من می‌میرم. به زودی من می‌میرم.» دیگران نیز مضطرب و نگرانند. اما آن‌ها با تقسیم‌کردن آذوقه خود میان یکدیگر سعی می‌کنند از دست دلهره و هراس بگریزند. آندراس به یاد دوستان و خانواده‌اش می‌افتد. او لحظه به لحظه از همه‌ کسانی که جنگ را به عنوان یک امر بدیهی تصور می‌کنند، بیشتر متنفر می‌شود. در لمبرگ قطار می‌ایستد. در آنجا آندراس با یک جاسوس لهستانی آشنا می‌شود. کار او گردآوری خبر برای جنبش مقاومت لهستان است. زن برای همدردی با سرباز، می‌خواهد او را نجات بدهد. برای سرباز هر لحظه مرگ حتمی‌تر و بدیهی‌تر به نظر می‌رسد. بل در این داستان با واقع‌گرایی غیرقابل انکاری، از یک مرگ بی‌معنی، شکوائیه‌ای علیه جنگ می‌سازد.

موضوع رمان دوم بل به نام «کجا بودی آدم؟» نیز جنگ و مرگ بود. بل، عنوان کتاب را از تئودور هاکرز اقتباس کرده بود که معتقد بود: «درگیر شدن در جنگ تقصیر خداوند نیست.» و به قول آنتونی دو سنت اگزوپری: «جنگ همچون تیفوس، یک بیماری است.» داستان پیرامون سرنوشت گروهی از افسران و سربازانی می‌گذرد که در حال برگشت از رومانی به آلمان هستند. در این داستان حتی رویدادهای فرعی چنان شرح و بسط داده شده که همدردی خواننده را برمی‌انگیزاند.

و رمان‌های بعدی بل «و حتّی یک کلمه هم نگفت» و «خانه‌ی بی‌سرایدار» او را به عنوان یک رمان‌نویس اخلاق‌مدار به جامعه معرفی کردند. «و حتّی یک کلمه هم نگفت»، داستان زن و شوهری است که زن بدون کمترین اعتراضی مشغول خانه‌داری، تربیت بچه‌ها و اداره‌ یک شوهر عصبی است. آن‌ها که در آغاز، زندگی عاشقانه‌ای داشته‌اند به علّت فقر مجبور به جدایی می‌شوند. زن در رویارویی با مشکلات تنها می‌ماند. مرد هرگز به یک اقدام جدی برای مقابله با بدبختی‌ها دست نمی‌زند و خود را نجات نمی‌دهد. تنها چیزی که مدام به یادش می‌آید جنگ و مصیبت‌های ناشی از آن است و مرگ مادر هفتاد ساله‌اش که دائم روحش را آزار می‌دهد؛ به طوری‌که به تدریج علایق روانی‌اش به مراسم دفن و تشییع جناره جلب می‌شود.

«خانه بی‌سرایدار» (۱۹۵۴)، به تندی «و حتّی یک کلمه هم نگفت» نیست. اما در شرح رویدادها جالب‌تر و صحنه‌هایش منسجم‌تر و زیباتر است. به علاوه ساختار پیچیده‌ای دارد که گاه سرشار از واقعیت است. رمان، داستان بلوغ دو پسر نوجوان است که هرگز پدرشان را نشناخته‌اند. مارتین زندگی مرفهی دارد. خانواده‌اش در کارخانه‌ مرباسازی سهیم هستند. با وجود این مادرش در آرزوی زرق و برق هالیوود از شوق زندگی می‌افتد و مادربزرگش تمایل وافری به غذاهای مطبوع دارد. بنابراین مارتین در وضعیت بهتری از دوست همکلاسی‌اش، هاینریش به سر می‌برد. مادر هاینریش زنی عاطفی است که در چنبره‌ برادرهای شوهرش گرفتار است. اما سرانجام از زیر نفوذ آنها درمی‌آید و با بچه‌هایش زندگی مستقلی را آغاز می‌کند.بلدر این رمان زندگی مرفه را در کنار زندگی فقیرانه به خوبی توصیف می‌کند. آدم‌هایی که از سر پرخوری اسیر آرزوهای واهی می‌شوند و مردمی که از سر فقر به اجبار زندگی می‌کنند.

رمان «نان سال‌های جوانی» یا «نان آن سال‌ها»، سرگذشت جوانی ۲۴ ساله، مکانیک و تعمیرکار ماشین‌های لباسشویی است که عاشق دختر جوانی می‌شود. او در همان روز سرنوشت‌ساز، خاطرات گذشته را به یاد می‌آورد؛ سال‌های فقر و گرسنگی، سال‌هایی که برای به‌دست‌آوردن لقمه نانی سرانجام مجبور به دزدی می‌شود. زمانی که بزرگترین آرزویش به‌دست‌آوردن کار بود تا درآمدی داشته باشد و به زندگی ادامه دهد. در این داستان، عشق، فرشته‌ی پاکی است که قهرمانان را وادار به پیدا کردن ارزش‌های اخلاقی نو برای خود و محیط زندگی‌شان می‌کند.

او با رمان «بیلیارد در ساعت نه‌ونیم» (۱۹۵۹)، دوباره به مسئله‌ جنگ می‌پردازد. این رمان، داستان سه نسل از یک خانواده‌ معمار را روایت می‌کند که خلاصه‌ای از تاریخ آلمان در نیمه‌ نخست بیستم است. روبرت که هر روز سر ساعت نه‌ونیم در هتل پرنس هاینریش، بیلیارد بازی می‌کند، در آخرین روزهای جنگ به عنوان متخصص انفجار، صومعه‌ای را منفجر کرده است. با وجود این نوه‌ پسری‌اش یعنی ژوزف در نوسازی صومعه شرکت می‌کند. در این رمان، برخورد اندیشه‌ فرد با اکثریت سیاسی و فرصت‌طلب، کانون کشاکش رویدادها را تشکیل می‌دهد. این رمان مرثیه‌ زیبا و غم‌انگیزی است از دوران معاصر، از امیدها، رنج‌ها و آرزوها. در این داستان، حقیقت همچون بی‌گناهی قربانی می‌شود تا دنیا به حیات خویش ادامه دهد.

در«عقاید یک دلقک» بل به زندگی جوانی به نام هانس می‌پردازد. هانس نمونه‌ انسان سرخورده و آواره‌ جامعه‌ سرمایه‌داری در آلمان است؛ انسانی که به علت نداشتن مهارت‌های لازم، چنان قربانی می‌شود که حتی نامزدش او را ترک می‌کند. در دو رمان دیگرش: «سیمای زنی در میان جمع» و «آبروی ازدست‌رفته‌ی کاترینا به لوم» به کمک لنی فافر، یک بیوه‌ جنگی و کاترینا به لوم، فریب‌خوردگان دستگاه‌های تبلیغاتی را نشان می‌دهد.

هانریش بل، دو ماه پیش از مرگش شعری برای نوه‌اش نوشت. این یک میراث برای او و در عین حال برای همه کسانی است که با ادبیات و شخصیت هاینریش بل آشنا هستند. 

شعر وداع
ما از راه طولانی آمده‌ایم
کودک عزیز
و باید دور شویم
نترس
همه همراه تو هستند
آنهایی که پیش از تو بوده‌اند
مادرت، پدرت
و همه کسانی که پیش از آنها بوده‌اند
پشت به پشت هم
همه با تو هستند
نترس
ما از یک راه طولانی آمده‌ایم
و باید دور شویم
کودک عزیز

پدربزرگ تو
۸ می، ۱۹۸۵
 


 بُل در ۱۶ ژوئیه ۱۹۸۵ میلادی درگذشت. ملت آلمان در سوگ عمیقی فرورفت و نویسندگان بزرگ، تابوت هاینریش بل را شانه حمل کردند. رییس‌جمهور فدرال آلمان در مراسم تشییع جنازه‌ این نویسنده نوبلیست حضور یافت و صدها تن از عزاداران در محل دفنش گرد آمدند. در تمام جهان، روزنامه‌های بزرگ خبر مرگش را تیتر اول خود کردند و تا چندماه مقاله‌های یادبود وی، در روزنامه‌ها و مجله‌های آلمان و دیگر کشورها منتشر می‌شد.

اوا مناسه ،برنده جایزه «گرتی اشپیس» به مناسبت صد سالگی وی می‌گوید:
«فقط بل می تواند حتی امروزه موجب بحث و جدل شود.» و توماس فون اشتاینکا،نویسنده و منتقد آلمانی معتقد است : «بل، تشویق کننده‌ای باورنکردنی و انگیزه‌بخش است»

نظر شما